جمشید صاعدی سمیرمی

سال 1360 كه تعدادي از دانش آموزان مدارس ابتدايي را به خدمت استاد بردم ، بچه ها از فرط خوشحالي دور ایشان را گرفته بودند. آن ها به راحتي با او سخن گفته ، از سر و كول وي بالا مي رفتند. ايشان هم در نهايت تواضع و مهرباني ، به پرسش هاي آن ها جواب مي داد و در حالي كه روي زمين نشسته بود، براي بچه ها امضاء مي كرد و به نظر مي رسيد بچه ها خيلي شلوغ و پر شور شده بودند.

به همين جهت ، من احساس شرم كردم و پس از چند دقيقه ، به آهستگي عرض كردم : استاد! شما را به خدا ببخشيد، اين بچه ها شما را اذيت كردند. ايشان ناگهان يك حالت جدي به خود گرفت و گفت : نخير، اين ها وقت مرا نمي گيرند، بلكه از حالا بايد براي اين بچه هاي عزيز وقت بگذاريم .

تعداد بازدید: ۷۱۷۱